Overblog
Edit post Follow this blog Administration + Create my blog
peopleswar.over-blog.com

خط سرخ، تعیین کننده است/نبشته ی رفیق ف. فره وش

July 11 2013 , Written by people's war

 

خط سرخ، تعین کننده است!

خط سرخ، ضامن پیشبرد مبارزه در مسیر انقلاب بوده، و بدون اتخاذ چنان خطی، همه چیز وهم است. زمانی که رویزیونیسم کهن با شعار مرتدانه ی ( جنبش همه چیز، هدف هیچ) ظهور کرد، ظهور خط سیاه در جنبش را نماینده گی کرد و در تقابل با خط سرخ که مارکسیسم انقلابی بود قرار گرفت. کائوتسکیسم سپس بر همان شگرد خط سیاه برنشتین رفته، و با سوسیال-شووینیسم و سوسیال-پاتریوتیسم از انقلاب گسیخته و در تقابل با خط سرخ قرار گرفت. این لنین کبیر بود که از خط سرخ در جنبش انقلابی انترناسیونالیستی نماینده گی نموده، و مرتدان انترناسیونال دوم و انترناسیونال "دو و نیم" را به رگبار انتقادات مارکسیستی بسته، و کاوتسکی مرتد را که نماینده ی برجسته خط سیاه و طلایه دار سوسیال شوونیسم بود، بر باد داد.

پس از در گذشت لنین کبیر، این رفیق استالین، پیشوای کبیر پرولتاریای گیتی بود که بر مبنای محکم مارکسیسم-لنینیسم جنبش کمونیستی جهان را رهبری نمود. طی سالیان رهبری وی، خط سرخ چیره گی داشت و رویزیونیست های خزیده در صفوف و حتی رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی، جرئت تبارز و به چالش کشیدن دیکتاتوری پرولتاریا را نداشتند. هر کجا که سر بلند میکردند، بوسیله ی رهبری پرولتری استالین کبیر، سرکوب میشدند. "ستون پنجم" نازی در اتحاد شوروی، قبل از وقوع جنگ جهانی دوم، کشف و شناسایی گردیده و تروتسکیست ها و اصحاب بوخارین که رهبری این "ستون" را به عهده داشتند، همه قلع و قمع گردیدند. حتی دشمنان کمونیسم نیز به نبوغ سیاسی استالین کبیر معترف اند که چگونه این پیشوای سترگ کارگران گیتی به اسرع وقت و در زمانی مناسب قادر به شناسایی راهیان و طلایه داران خط سیاه گردیده و بساط آنها را برچید.

پس از در گذشت رفیق استالین، خروشچف مرتد، با هم قماشان مرتد خویش، در برابر خط سرخ قرار گرفته و با واژگون نمودن دیکتاتوری پرولتاریا در اتحاد شوروزی، دیکتاتوری راهیان سرمایه داری را مستقر نموده و با (دیکتاتوری بر پرولتاریا) خط سیاه را در مقام فرماندهی نشانیدند. خیانت باند مرتد خروشچف به سوسیالیسم و مارکسیسم-لنینیسم در اتحاد شوروی،مسئله یی لوکالیستی و تک کشوری نبود. رویزیونیسم خروشچفی که بیان "پیشروی" سرطانی رویزیونیسم برنشتین ها و کائوتسکی ها بود، تمامت جنبش کمونیستی جهان را آماج قرار داده بود. اینجا است که صدر مائوتسه دون، پنجمین پیشوای کبیر پرولتاریای گیتی، با دفاع از دیکتاتوری پرولتاریا ، دفاع از مارکسیسم و سرانجام دفاع از جنبش کمونیستی بین المللی، در برابر خط سیاه دار و دسته ی مرتد خروشچف-برژنف قرار گرفت. صدر مائو نماینده ی خط سرخ در کمونیسم بین الملل در سالیان بعد از جنگ دوم جهانی بود. احزاب مرتدی که به دنباله روی از "خط مسکو" که خط سیاه بود ادامه دادند و وابسته گی خویش به رویزیونیسم خروشچفی را برملا نمودند، نظیر حزب توده ایران، از کمونیسم بریدند و به گردان رویزیونیسم پیوستند.

در افغانستان، باند خاین و رویزیونیست "حزب دموکراتیک خلق افغانستان" از نطفه ی کثیف رویزیونیسم خروشچفی رویید. رهبران این باند مرتد، جواسیس ک.ج.بی و وطن فروشانی بودند که در خدمت سوسیال امپریالیسم روس، نه تنها به مارکسیسم بلکه به کشور خویش نیز خیانت نمودند.

باند رویزیونیست "حزب دموکراتیک خلق"، نماینده ی خط سیاه بوده، و از بدو تولد تا اینک که به دهها شاخه و شاخچه ( که همه در خدمت اشغال و اشغالگران امپریالیست به سرکرده گی امپریالیسم امریکا اند) تقسیم شده اند، سراپا نماینده گی از خط سیاه و خیانت میکنند. احزابی که در آستانه ی جنگ اول جهانی به مارکسیسم خیانت نمودند، با بورژوازی "خودی" کنار آمده بودند و به تحمیق توده ها می پرداختند. اما، رویزیونیست های خروشچفی نظیر باند مرتد "خلق و پرچم" حتی "منافع خودی" را نیز قربانی سوسیال امپریالیست ها کردند. به این ترتیب می بینیم که "خلقی-پرچمی" ها، کثیف ترین رویزیونیست هایی اند که تاریخ تا حال شاهد بوده است. این رویزیونیست ها، به مارکسیسم، به انقلاب، به میهن  و به تمام خلق ها خیانت ورزیدند. باند مرتد "خلق و پرچم" به مثابه ی مزدوران سرسپرده ی سوسیال امپریالیسم، نه تنها با کشور خویش بیگانه بودند، بلکه انسانیت در قاموس شان جای نداشت. از همین رو بود که این خاینان، تا توانستند دست به کشتار بهترین فرزندان این مرز و بوم زدند و همانگونه که وطن را به سوسیال امپریالیست ها فروختند، زمینه ساز انقیاد کشور به دامان امپریالیسم امریکا-شرکا نیز گردیدند. اما اعضا و هواداران این باند مرتد همیشه کور خوانده اند. خلق های آزادیخواه ما، همانگونه که در برابر سوسیال امپریالیست های متجاوز و رژیم پوشالی دست نشانده شان قرار گرفته و تن به انقیاد نسپردند، حال نیز هرگز تسلیم شدن و انقیاد طلبی وطن فروشان "خلقی-پرچمی" در اراده ی آزایخواهانه ی خلق های ستمدیده ی این مرز و بوم کوچکترین خللی وارد آورده نمی تواند و این خلق های دلیر و آزیخواه ما اند که در برابر اشغالگران امپریالیست سینه سپر کرده اند و رژیم پوشالی کرزی ( این شاه شجاع ثالث) را به رسمیت نمی شناسند. پر هویدا است که گروه ی مزدور و مرتجع طالبان، به مثابه ی نیرویی خود فروخته و منقاد منافع استراتیژیک بیگانه ها و امپریالیسم جهانخوار، هرگز خواهان استرداد استقلال کشور نبوده و یگانه کاری که میکنند این است که مسیر مقاومت خلق های ستمدیده ی ما را به انحراف سوق داده  و نمی گذارند که یک الترناتیف انقلابی سکاندار مقاومت خلق ها شود. با اینهمه، علی الرغم اینکه "رهبری" مقاومت خلق ها را طالبان دزدیده اند، این خلق های آزادیخواه ی ما است که در سراسر افغانستان با ایثار خون های پاک خویش در برابر اشغالگران و رژیم پوشالی میرزمند. این جوانان غیور و وطن پرست قندهار و پکتیا است که پوزه ی اشغالگران را به خاک می مالند. این شیر مردان و شیرزنان شرق و شمال شرق کشور است که در برابر خارجی ها سر تسلیم فرو نمی آورند. این خلق های آزادیخواه جنوب، غرب، شمال، ولایات مرکزی کشور اند که در برابر خارجی ها دلیرانه می رزمند و نهال شرافت تاریخی خویش را با خون های پاک خویش آبیاری میکنند و درسی را که از نیاکان کبیر خویش گرفته اند، در عمل پیاده میکنند. همان نیاکانی که سه بار پوزه ی انگلیس را به خاک مالیدند. خلق های آزادیخواه ما، همانگونه که پوزه ی کثیف سوسیال امپریالیسم روس و نوکران "خلقی-پرچمی" اش را به خاک مالیده اند، اینک امپریالیسم امریکا-شرکا را نیز به چالش کشانیده و با  حماسه آفرینی های کم نظیر، تاریخ را درخشنده گی می بخشند. در هیچ ولایتی از افغانستان نیست که مقاومت در برابر اشغالگران و رژیم پوشالی جریان نداشته باشد. این نیز حقیقت است که در هیچ ولایت نیست که گروه کوردل و خود فروخته ی طالبان، مدعی سکانداری این مبارزه نباشد. حقیقت آنست که با آنکه در نبود یک رهبری سراسر ی انقلابی، ارتجاع مزدور و خود فروخته طالبانی لاف از سکانداری میزند، اما مقاومت خلق های ما، هرگز ربطی به طالبان و ایدئولوژی ارتجاعی شان ندارد. طالبان اگر هم در مقابل خارجی ها "قد علم" کرده اند، به مفهوم واقعی کلمه نبوده، بلکه بیشتر جنبه ی عملی نمودن برنامه های امپریالیست ها را در نظر داشته اند و با امتیاز ستانی ها و مزدور منشی های خویش، به مقاومت خلق های ما خیانت ورزیده اند.

تنها مارکسیست ها ( که معتقد به مارکسیسم-لنینیسم-اندیشه ی مائوتسه دون یا مائوئیسم اند) از منافع راستین و تاریخی خلق های ستمدیده ی ما نماینده گی میکنند. این نماینده گی شان، خط سرخ انقلاب، یعنی خط پویایی، مقاومت، جنبش و انقلاب است. خط سرخ، خط حیات است، و در برابر خط سیاه که نماینده ی انجماد، انقیاد و مرگ است، قرار دارد.

مائوئیست ها، نفرین بیکرانه خویش را از وطن فروشان "خلقی-پرچمی"، جهادی، طالبی و سایر مزدوران ارتجاع و سرمایه اعلام داشته و سرفرازانه اعلام میدارند که همانگونه که جنبش سرفراز شعله یی، نبرده سواران مقاومت ضد سوسیال امپریالستی را پرورده، و جنگ میهنی در برابر اشغالگران سوسیال امپریالیست روس را راه اندازی نموده، اینک نیز همان راهیان راه ی شعله ی جاوید اند که در برابر کلیت ارتجاع قرار گرفته و با موضع گیری قاطع در برابر متجاوزان و رویزیونیست های مزدور شان، از شرافت انقلاب دفاع نموده، درفش مارکسیسم، انترناسیونالیسم پرولتری و دفاع از مادر وطن را به اهتزاز نگاه میدارند.

هستند عده یی مدعی شعله یی بودن که با آنکه تظاهر به ضدیت با رویزونیست های "خلقی-پرچمی" و "اخوان الشیاطین" میکنند، اما در برابر امپریالیسم و اشغالگران، کرنش ورزیده، به جناح چپ رژیم پوشالی مبدل شده اند. چنین "شعله یی" ها، هیچ فصل مشترک با رهروان راستین شعله ی جاوید ندارد. این "شعله" یی های تسلیم طلب، آن سوی سکه ی اسپنتا ها و دادفر ها اند. تنها نفرت داشتن از "خلقی-پرچمی ها" و "اخوانی ها" کافی نیست. تنها محدود نمودن شعاع نفرت به اینها نمی تواند ما را یک راهی "شعله" بسازد. بلکه این نفرت باید توام با نفرت از اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده ی آن باشد. اگر یک فرد مدعی "شعله یی بودن"، که از یک طرف مدعی نفرت شدید داشتن از "خلقی-پرچمی" ها، جهادی ها و طالبان باشد، اما از طرفی دیگر به افشاء هویت مائوئیست ها و انقلابیونی که نفرت بیکرانه از وطن فروشان و رویزیونیست های خاین به مارکسیسم و  و طن  باند جنایتکار "خلقی-پرچمی" و بقایای کثیف آن در دل دارند، بزند، آیا چنین فردی یا ، واقعا راهی  راه ی پر افتخار شعله ی جاوید تواند بود ؟ پر واضح است که خیر! در صورتی ما در ادعای خویش مبنی بر نفرت شدید داشتن از جنایکاران "خلقی – پرچمی" ، جهادی ، طالبی صادق ایم که آلوده به بیماری افشا نمودن هویت انقلابیون نباشیم. در غیر آن، ضد "خلقی-پرچمی" بودن مان، کذایی و دروغین بوده، و تظاهری بیش نیست. یک انقلابی یا یک تشکیلات انقلابی ، درصورتی ضد "خلقی-پرچمی" و ضد طالب و جهادی است، که ضد امپریالست های اشغالگر نیز باشد. اگر برود و برای اشغالگران هویت انقلابیون را افشا کند، این به معنای خدمت نمودن به امپریالیست های اشغالگر و رژیم پوشالی کرزی میباشد. در چنین حالتی، چنین فردی یا تشکیلاتی  با "خلقی-پرچمی" ها فرق ماهوی داشته نمی تواند.

تنها درصورتی میتوان گفت که فلان شخص یا تشکیل  نفرت بیکرانه از "خلق-پرچم"، جهادی و طالبی دارد و ضد "خلقی-پرچمی" است که آن شخص یا تشکیلات، عامل کوانتل پرو نباشد. اگر آن شخص و یا تشکیلات، ضمن تظاهر به ضدیت با رویزیونیست های "خلقی-پرچمی" خود در خدمت پروژه های امپریالیستی قرار داشته و به افشاء هویت انقلابیون پردازد، در آن صورت، آن فرد در ادعای خویش صادق نمی باشد.

بنابر آن، بالای رفقای مائوئیست های افغانستان این انتقاد وارد است که ایشان، میرویس ودان محمودی را که به افشای هویت انقلابیون مائوئیست کمر بسته است، "ضد خلقی-پرچمی" و یا کسی که ( "واقعا از باند های خلق و پرچم و اخوان  متنفر است") اعلام میکنند. این موضوع را که اینک "موم" برای خویش رکلام میکند نمی بایست به گونه ی نادرست و طوری طرح کرد که نوعی افتخار بخشی برای "موم" تلقی شود.

از نگاه ی اصولی، "موم" هیچگونه نفرتی از وطن فروشان "خلقی-پرچمی" و "اخوانی" نمی تواند داشته باشد. چرا؟ زیرا که : همانگونه که وطن فروشان و رویزیونیست های "خلقی-پرچمی" دست شان به خون هزاران انقلابی مائوتسه دون اندیشه و جوانان وطن پرست آغشته است، همانگونه که باند های رویزیونیست مذکور انقلابیون را زیر ساطور ک.ج.ب میکشانیدند، همانگونه که اخوانی های وطن فروش و سگ استعمار هزاران انقلابی مائوئیست و وطن پرست را به شهادت رسانیده اند، شبیه ایشان  اینک "موم" و شرکا با افشای هویت انقلابیون، در رقابت با کارنامه ی "خلقی-پرچمی" ها و اخوانی ها قرار گرفته اند.

برای یک مارکسیست خط مهم است، نه فرد یا شخص. مارکسیست ها زمانی به فرد یا شخص می پردازند که حرف یا پراتیک آن فرد را در پیوند با خطی که آن فرد منسوب به آن است به بررسی گیرند. از همین رو، زمانی که "موم" یا قیر یا فلان رویزیونیستی به بررسی گرفته میشود، در حقیقت، خط سیاهی که امثال "موم" سر سپرده ی آن اند، به نقد کشیده میشود.

مارکسیست ها، هرگز شخصی بازی و فرد پردازی نمیکنند. روی این ملحوظ است که این تنها رویزیونست های مرتد  اند که به افشاگری و شخصی بازی روی می آورند. اگر هویت یک مارکسیست توسط یک رویزیونیست خاین افشا شود، یک مارکسیست هرگز تعامل به مثل نمی کند. یک مارکسیست، خط را می بیند و نه شخص و شخصی بازی را. گذشته از آن، رویزیونیست ها و خاینان، شخصیتی ندارند که افشا شود، و آنها نزد باداران شان "افشا" اند و آنان را برای کی باید افشا کرد؟ برای انقلابیون خلق؟ نزد انقلابیون خلق کارنامه ی افشاگری های انقلابیون توسط خاینان، خود هویت خاینان را افشا نموده است. رویزیونیست ها با افشاگری های خویش، به خود افشاگری خویش نیز اقدام میکنند. آنان برای انقلابیون و خلق ها حالی میکنند که به مثابه ی جواسیس کوانتل پرو، هویت انقلابیون را برای دستگاه های جهنمی سرمایه و ارتجاع افشاء میکنند.

زمانی که مشخص باشد که فلان فرد یا سازمان در برابر رویزیونیست های "خلقی-پرچمی"، جهادی، طالبی، و در برابر اشغالگران و رژیم پوشالی دست نشانده شان، موضع قاطع و اصولی داشته باشد، افشای هویت چنان فرد یا چنان سازمان، خیانت به یک فرد یا یک سازمان مارکسیستی نیست، بلکه خیانت به تمام خلق های ستمدیده ی افغانستان، و خیانت به مارکسیسم است. اما، مارکسیست ها هرگز خود را خورد نمی سازند. آنها هرگز سر به سر خاینی چند نمی گذارند. مارکسیست ها اگر هم مثلا هویت تمام افراد کمیته مرکزی فلان سازمان رویزیونیست یا دست کم بخشی از اعضای مطرح آنرا بدانند، هرگز در یک عکس العمل، تعامل به مثل نمی کنند( به قول شاعری گرانمایه: توان کرد با بد رگان بد رگی/ ولیکن نیاید ز مردم سگی)  که دست به افشاگری متقابل بزنند. زیرا که برای مارکسیست ها، خط مهم است. اینکه مارکسیست ها خط سیاه را افشا کنند، خود کافی است، و خلق ها با کسب شناخت از آن، در برابر آن خط سیاه قرار میگیرند. این رویزیونیست های بیچاره اند که توان به چالش کشیدن خط سرخ را که خط حیات است ندارند و مذبوحانه دست به افشای هویت انقلابیون میزنند.

خط سرخ، خط حیات و خط انقلاب است. این خط، برغم رویزیونیست های "خلقی-پرچمی"، برغم خادی-جهادی ها، برغم کوردلان وحشی طالبی،برغم اشغالگران امپریالیست، برغم حاکمیت پوشالی کرزی، برغم کلیت ارتجاع (داخلی و خارجی)، پیروز شدنی است، و درفش سرخ انقلاب دموکراتیک نوین را بر چکاد بابا و پامیر و بر قله های شامخ سراسر افغانستان به اهنزاز در آوردنی است. طومار امپریالیست های اشغالگر و رژیم پوشالی دست نشانده ی شان با طوفان جنگ خلق، در هم نوشته خواهد شد. رویزیونیست های وطن فروش "خلقی-پرچمی" مطمئن باشند که فرزندان جنگ خلق، انتقام خون هزاران شهید خویش را از آنان خواهند گرفت و وطن فروشان مذکور، بهای وطن فروشی و جنایکاری های شان را خواهند پرداخت.

جهادی های مزدور استعمار و طالب های مزدور ارتجاع منطقه و عروسک های کوکی ارتجاع "اسلامی" نیز در تنور داغ انتقام خلق کباب خواهند شد. حامد کرزی –شاه شجاع ثالث- همانند ببرک کارمل خواهر و مادر فروش، رویش سیاه است. همانگونه که شاه شجاع ثانی، داغ ننگ ابدی بر جبین دارد، شاه شجاع ثالث نیز برای ابد در تاریخ افغانستان، رسوا و بدنام مثبوت خواهد بود. استخوان کثیف ترکی ها، امین ها، کارمل ها، نجیب ها، مجددی ها، ربانی ها، ملا عمر ها،کرزی ها و سایر مزدوران استعمار نباید دامان پاک مادر وطن را آلوده کند. اجساد پلید شان، باید سوزانده شود و خاکستر آنها، دور از دامان پاک مادر وطن بیرون ریخته شود. سوال آخرین اینست که : آیا برای پذیرش خاکستر کثیف جنایتکاران خاین مذکور، جایی در همه ی کائنات موجود است؟

 

ف.فره وش

Share this post
Repost0
To be informed of the latest articles, subscribe:
Comment on this post